کد مطلب:327952 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:321

حکمت وجود متشابهات در قرآن
در این جا ممكن است این سوال مطرح شود كه چرا قرآن به گونه ای نازل شده است كه همه آیات آن بین و محكم و بدون هیچ ابهام و اجمالی باشد، تا برای همه به طور یكسان قابل فهم و استفاده باشد؟

برای پاسخ به این سوال ابتدا به ذكر مقدمه ای كوتاه می پردازیم: ذهن ما انسان های عادی تابع عوامل طبیعی است. انسان های عادی هنگامی كه از مادر متولد می شوند از طریق حواس ابتدا با محسوسات آشنا می شوند و در آغاز، فهم و ادراك آنها در محدوده محسوسات و مادیات شكل می گیرد؛ لكن به تدریج قوای فكری انسان رشد می كند و كم كم قدرت تجرید پیدا می كند و در نتیجه قدرت درك مطالب مافوق مادی برای او حاصل می شود. هر قدر عقل انسان از رشد و قدرت تجرید بیشتری برخوردار شود و از فضای ماده و مادیات فراتر رود به همان میزان حقایق ماورای طبیعی را بهتر درك می كند و چون همه انسان ها از نظر رشد عقلی در سطح یكسانی نیستند از نظر ادراك امور نامحسوس نیز یكسان نمی باشند. كم نیستند انسان هایی كه ده ها سال از عمرشان می گذرد، اما فهم و درك آنها در همان حد فهم و درك اطفال هفت، هشت ساله باقی مانده است و بعد از گذشت عمری، هنوز ممكن است خدا و مجردات را زمانی و مكانی تصور كنند؛ زیرا فهم و استعداد آنها و قدرت تعقل و توانایی ذهنی آنان هم چنان در محدوده مادیات باقی مانده است، در حالی كه اساس دین، ایمان به غیب است؛ یعنی ایمان به حقایق مجرد و غیر مادی. قرآن می فرماید:



ذلك الكتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب -بقره، 2. ی



آن قرآن بی شك هدایت گر پرهیزكاران؛ یعنی كسانی كه ایمان به غیب می آورند، می باشد.

بنابراین اساس ایمان این است كه انسان به حقایقی غیر از محسوسات ایمان بیاورد و به آنها اعتقاد داشته باشد. اما حقیقت و كنه آن حقایق چیست، مطلبی است كه فهم آن جز با الهام های الهی كه بر دل انبیا و ائمه معصومین علیهم السلام وارد می شود قابل درك نیست. ما انسان های متعارف برای درك شمه ای از امور و حقایق ماورای طبیعی راهی جز تقویت قوای عقلانی خود و گذر تدریجی از محسوسات به مجردات و امور ماورای طبیعت نداریم.

از طرف دیگر، الفاظی كه در حوزه مجردات به كار می رود، غالبا در ابتدا برای معانی محسوس وضع شده است؛ ید الله فوق ایدیهم؛ دست خدا-شوری، 11. ی بالای دستان آنهاست، یا: و هو العلی العظیم؛ خدا بالا و بزرگ است.-شوری، 4. ی واژه های فوق، علی، عالی و علو، همه به معنای بالا است در مقابل سافل و پایین. بدیهی است انسان در ابتدا از این واژه ها معنایی فراتر از معنای حسی درك نمی كند؛ مثلا انسان سر خود را ملاك بالا بودن قرار می دهد و هر چه از محاذات سر به طرف آسمان قرار گرفته باشد آن را (( بالا)) می داند و برای معنای (( پایین)) پای خویش را ملاك قرار می دهد و آنچه از آن فروتر باشد پایین می داند. به همین لحاظ است كه می گوید آسمان بالا و زمین پایین است. لكن با ورود به زندگی اجتماعی، به تدریج از این مانی حسی، پای فراتر نهاده، معنای غیر حسی و انتزاعی آنها را درك می كند؛ یعنی آن گاه كه گفته می شود فلان شخص مقامش بالاست یا بالاتر رفته است، دیگر انسان از این واژه آن معنای حسی بالاتر از سر بودن را نمی فهمد و از پایین آمدن مقام، آن معنای حسی برایش تداعی نمی شود.

بدیهی است در این گونه كاربردها معنایی كه منظور می شود از لوازم مادی و محسوس، تجرید شده است. آن گاه كه گفته می شود (( كسی كه همه هستی را با یك اراده می آفریند مقامش بسیار عالی است)) آن علوی كه به پروردگار نسبت داده می شود بی نهایت فراتر از آن علوی است كه به یك رئیس نسبت به زیر دستانش اطلاق می شود. و فاصله بین این دو، فاصله بین صفر تا بی نهایت و فاصله بین حقیقت و مجاز است؛ زیرا هر علو و مقام اعتباری، عاریتی و از بین رفتنی است، به جز علو حقیقی كه شایسته خداوند جهان آفرین و از آن اوست. اوست كه امره اذا اراد شیئا ان یقول له كن فیكون. بنابراین وقتی قرآن می گوید هو العلی العظیم؛ نه علو-یس، 82. ی -بقره، 255. ی خداوند علو مادی و محسوس است، نه از عظیم و بزرگ بودنش معنای مادی و محسوس منظور است. اما این كه حقیقت علو و بزرگی خدا چیست، مساله ای كه عقل بشر بدان نمی رسد. البته در بسیاری از موارد لفظ دیگری هم غیر از الفاظی كه برای معانی محسوس به كار می رود وجود ندارد و به ناچار همین الفاظ برای اشاره به معانی مجرد به كار می رود؛ مثلا می گوید خدا بالا و بزرگ است. بالا همان لفظی است كه برای بالایی سقف نسبت به كف به كار می رود و بزرگ همان لفظی است كه درباره كوه دماوند به كار می رود؛ لكن آن گاه كه این الفاظ درباره خدا به كار می رود از معانی محسوس خود تجرید می شود؛ البته باز چنان نیست كه با تجرید نیز بتوان به حقیقت آن رسید.

گفته می شود الفاظ و معانی ای كه نزدیك شدن به حقیقت آنها از طریق مذكور صورت می گیرد از یك نوع تشابه برخوردارند كه می تواند باعث ابهام و مغالطه شود. آن كس كه هنوز نتوانسته معانی مذكور را از شوائب و لوازم حسی تجرید كند وقتی گفته می شود خدا بالاست گمان می كند خدا بالای آسمان هاست، در حالی كه خدا جسم نیست تا مكان برای او تصور شود: اینما تولوا فثم وجه الله. اما او بیش از آن نمی فهمد. البته تكلیفی -بقره، 115. ی هم بیش از آنچه می فهمد ندارد؛ چون بیش از آن قدرت ندارد.

آن كسی كه از این مرحله گذشته و دارای قدرت فهم بیشتری شده است و معانی اعتباری را نیز درك می كند، وقتی گفته می شود ان الله علی عظیم، فكر می كند بالایی و علو خدا نیز مثل علو و بالا بودن مرتبه رئیس نسبت به زیر دستان است؛ اما این معنا كجا و علو خدا كجا؟

آن كسی كه عمر خویش را در راه تحصیل علم و دانش و حكمت و درك معانی مجرد سپری كرده است معنایی بس فراتر از معانی مذكور، از علو و بالایی درك می كند و می گوید خدا نسبت به ماسوای خود علو وجود دارد.

همه مخلوقات وجود دارند و خدا نیز وجود دارد، اما وجود خدای تبارك و تعالی از نظر علو مرتبه وجودی با موجودات دیگر قابل قیاس نیست، اما باز این كه حقیقت آن علو و بالایی و بلندی مرتبه وجودی چیست، مطلبی است كه هر كس به قدر فهمش می تواند بدان نزدیك شود. هر چند درك كنه آن برای كسی میسر نمی شود. اكنون با توجه به توضیح مذكور می گوییم، وقتی خدا بخواهد برای ما انسان ها درباره اموری كه بالاتر از فهم عادی ماست سخن بگوید، باید الفاظی به كار گیرد كه ما با تامل در آنها به قدر فهممان آن را درك كنیم، هر چند ادراك كنه آن معانی بالاتر از فهم ماست. در چنین مواردی چاره ای جز به كارگیری الفاظ متشابه نیست.

بنابراین آیاتی كه بیانگر امور ماورای طبیعی و فراتر از فهم انسان های عادی است، خواه ناخواه، مرتبه ای از تشابه را خواهد داشت، و باید به كمك محكمات به حقیقت آنها راهنمایی و نزدیك شد. مثلا آن گاه كه قرآن می گوید هو العلی العظیم، و ما حقیقت و كنه علو مرتبه وجودی، و-شوری، 4. ی حقیقت عظمت خدا را درك نمی كنیم و باید آن را به وسیله محكمات قرآن، مانند لیس كمثله شی ء، تفسیر كنیم تا دچار بدفهمی و تفسیر نابجا-شوری، 7. ی نشویم. آیه اول می گوید خدا بالا و بزرگ است و در آیه دوم می گوید توجه داشته باشید خدا مانند و مثل ندارد؛ یعنی هر نوع علو مرتبه و بزرگی برای خدا تصور كنید علو و بزرگی خدا را درك نكرده اید؛ زیرا خدا از آن بالاتر است.

در باب صفات خدا نیز امر بدین منوال است. آن گاه كه گفته می شود خدا عالم است، خدا قدرت دارد، بدیهی است حقیقت علم در مورد خداوند، فراتر و غیر از آن معنایی است كه درباره انسان با ادراك صورت های ذهنی در ذهن حاصل می شود. اما حقیقت علم یا قدرت خدا چیست، و به طور كلی حقیقت اوصاف خدا چیست، مطلبی است كه جز برای خدا كه ذاتش عین علم و عین حیات و قدرت است قابل فهم نیست.

خدای متعال نیز برای راهنمایی بشر به خود و اوصاف خداوندی اش همین الفاظی كه بشر ابتدا از آن معانی محسوس را درك می كند به كار گرفته است تا بشر از آن معارف بلند، هر چند به قدری اندك، بی بهره نماند.

بنابراین وجود آیات متشابه در قرآن از حكمت های الهی است كه كاملا بسته می شود. اما استفاده از متشابهات و تفسیر و تبیین آنها چنان كه قبلا بدان اشاره شد مطلبی است كه باید به كمك محكمات صورت گیرد؛ لكن چنان نیست كه همه افراد و كسانی كه در صدد فهم قرآن و معارف آن بر می آیند مسیر منطقی و عقلایی و طبیعی مذكور را برای فهم معارف الهی برگزینند. در آیه مورد بحث، خداوند به وجود آیات متشابه و محكم در قرآن اشاره می كند و می فرماید كسانی كه فی قلوبهم زیغ؛ از نظر روحی -آل عمران، 7. ی دارای گرفتگی روحی و قلبی هستند و به كج فكری و كج اندیشی مبتلا شده اند و به تعبیر دیگر فی قلوبهم مرض؛ قلب و روح آنها بیمار است،-بقره، 10. ی آیات متشابه را ملاك فكر و عمل خود قرار می دهند، و بدون توجه به آیات محكم قرآن متشابهات را بر معانی محسوس حمل می كنند و زمینه گمراهی خود و دیگران را فراهم می كنند.